در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

13

احساس میکنم ناراحتی...دیگه مثه قبل چشمات توی عکس ها نمیخندن...نمیدونم چرا ناراحتیتو به خودم نسبت میدم..حس میکنم باید برم..مگه نه اینکه عاشق باید بخاطر خوشحالی معشوق ازش بگذره...خب چی میگی پس...اگه فکر میکنی بودنت باعث ناراحتیشه ..برو..بذار خوشحال باشه..ولی دستام میلرزه...تاب دوریتو ندارم...توی برزخم..امیدی ندارم به اینکه ببینمت...دل ندارم ازت دور شم..و از دیدن صورت غمگینت توی عکس ته دلم ریش میشه...باید برم..برم شاید غم از چهره ات بره...شاید خوشحال شی...شاید...ولی چطوری تاب بیارم جای خالیتو تو روزهام...تو برزخم...برای اینکه کمتر پیله کنم بهت...از پین تلگرام درت اووردم..دیگه وقتی صفحه تلگرامو باز میکنم ...عکستو نمیبینم اون بالا...که بازش کنم و زل بزنم به صورتت و نوازشش کنم..غروب آخرین جمعه ماه  فروردین..و من نمیدونم کار درست چیه..فقط میدونم شاید اگه میشد دوسم میداشتی...و میذاشتی منم دوست میداشتم...میشد درد از بین بره..میشد خوشحال باشیم جفتمون...ولی خب شاید تو بهم فرصت دادی و دیدی که نه..نمیشه...خونه ی بغلیو دارن تخریب میکنن..صدای کوبیدن و آوار آجرها میاد...و من این سمت دیوار از درون آوار میشم..از درون نابود میشم..و میپاشم از هم...و تو تنها دلیل خوشی این سالهای من...چه زود خودتو ازم گرفتی...و منو تنها و ناامید رها کردی...

12

بی عزیزم

گلودرد امانم را بریده...شاید خنده دار باشه..ولی دقیقا جای بغض این روزامه..بغض تبدیل شده به درد..و به گلوم چنگ میزنه..حوالی 3.30 از درد بیدار شدم...مدتها بود وقتی نیمه شب از خواب میپریدم...تنها نبودم...تندی گوشیو برمیداشتم و به تو پیام میدادم..حتی اگه نمیدیدی پیاممو..حتی اگه کار داشتی..حس اینکه عشقم هست میشه باهاش حرف بزنم ..حالمو خوش میکرد...دیشب با گلودرد از خوب پریدم...توی رختخواب مچاله شدم تا صبح..از درد این پهلو و آن پهلو میشدم...اما فقط پیام دادم..که ببخشید بی شب بخیر خوابم برد..و دیگه گوشیمو چک نکردم...تنها بودم...میگفتم ..هی دختر..یاد بگیر تنهایی..یاد بگیر بیشتر ازونی که باید ازش نخوای....یه دوست باش فقط...نمیدونم متوجه شدی یا نه..چند روزه که عشقم صدات نمیکنم...نمیخام تو منگنه بذارمت دیگه..آاااااخ کاش تصویر صورتت وقتی میگفتی منو تو منگنه گذاشتی..از خاطرم بره...حس نادوست داشتنی بودن کرده بودم...حس موجودی که باعث عذابت شده...گفتم نه اینکه عاشق باید از خودش بگذره برا معشوقش...از دل خواسته ی خودت بگذر بخاطر راحتیش ..و دور بایست .. فقط نیگا کن...

11

وویس میفرستم برات...هی میخندم توی وویس ها...میگی قربون صدای خندیدنت بشم من...ولی نمیدونی ته وجودم پر از درده..نمیدونی بیشتر از روزایی که غمگین بودم و هی پیگیر حالم میشدی...داغونم..بیشتر از روزایی که لوس بودم و باهات دعوام میشد نابودم...نمیدونی اون پشت ها..اونی که وویس میفرسته ..و میخنده...چشماش پر از غم...

10

گاهی تنها سلاح یک زن میشود لوس بازی های بچه گانه..گاهی فقط میخواهی حسادتشو غلغلک بدی...میدونم کار اشتباهیه..ولی نیاز داری ببینی که اخم کرده برات..و یا نمیذاره کاریو انجام بدی..بارها سعی کردم توی این دوسال و نیم حسادتتو تحریک کنم و هر بار شکست خوردم...اونوقت امروز..درست سه روز بعد ناامیدی هم دست بردار نبودم..گفتم مهمونم ناهار...مهمون یه آشنای قدیمی..با اینکه قرار ناهارو فیکس کرده بودم ولی دلم؟؟ دلم میخواست بگی نرو ...بگی چه معنی داره همراه مرد غریبه بری بیرون...تو گفتی مراقب خودت باش...و من کلی استیکر هیجان و رقصیدن سند کردم...یعنی آهااااای من خیلی خوشحالم که دارم با اون رفیق بک پکرم میرم ناهار بیرون...تو اونطرف اقیانوس ها..نوشتی مراقب خودت باش..و بعد استیکر ذوق و شادی منو دیدی...اما منو ندیدی...منی که بغض کرده بودم تو اداره..و با بغض استیکرای رقصون میفرستادم...منی که میگفتم...لعنتی نمیشه یکبار...فقط یکبار منو برا خودت بدونی...و بگی نرو...بمون...برا من باش...

9

بی عزیزم

سه روز ازون شب کذایی گذشته...شبی که من واقعیتو عریان مقابلم دیدم..شبی که رویاهای شیرینی که با تو ساخته بودم نابود شد..و من فهمیدم که اگه روزی هزار بار با شادی لحظه ی دیدنتو تصور کنم..بازم فرقی به حالم نداره..فهمیدم من و تو پشت تکست مهربونیم با هم..منو و تو  میون شوخی های پشت تانگو میخندیم...تو حتی نمیتونی پشت ال سی دی گوشی به چشمام نیگا کنی و بگی دوست دخترتم..چطور تصور میکردم که وقتی اومدی ایران...میام فرودگاه...چطور تصور میکردم جلوی اونهمه آدم...جلوی مامان و بابات میتونم بپرم تو بغلت و همه جونتو غرق بوسه کنم...چطور تصور میکردم..اجازه میدی بغلت بگیرم و سرمو فرو کنم تو گودی گردنت و نفس بکشمت...چطور فکر میکردم تموم روازیی که اینجاییو با من میگذرونی....چه تصور شیرینی بود...تموم این دو سال و نیم...تموم شب هایی که قبل خواب...لحظه ی دیدنتو به تصویر میکشیدم و از شدت هیجان ضربان قلبم روی هزار میرفت...

بی عزیز..راستشو بخای من زیادی تو رویا رفته بودم..وگرنه اونروزی که ناچار شدی از دوس دختر اولت بگی و چشمات پر اشک شد..همون روز باید میفهمیدم ..من اصلا وجود خارجی ندارم برای تو...تو توی گذشته موندی و خواهی موند...

حالم؟؟ همچنان عاشقتم و قلبم با دیدن عکست به تپش میوفته...هنو وقتی عکستو میبینم تموم جونم گر میگیره و گونه ام سرخ میشه...ولی حفره ی خالی وجودم پر از درده..دستام ؟ انگار کن کوه یخه..