در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

7

صبح بخیر میگی ...غروبه اینجا ولی برای تو تازه خورشید طلوع کرده..فاصلمون اینهمه است؟؟ به اندازه ی کیلومترها از هم دوریم...پشت اقیانوس هایی...به اندازه نه ساعت و نیم اختلاف ساعت از هم دوریم..به اندازه ی صبح بخیر دم غروب خورشید از هم دوریم...صبح بخیر میگی وقتی من چای عصرمو پشت لپ تاپ میخورم..ته دلم میگه .." مال من نیس...مال من نیس.." یه ور تنم بی حسه...یه حفره ای از دیشب تو وجودم پیدا شده...پر از خالی ام..به صبح بخیر گفتنت نگاه میکنم و یکی تو دلم میگه  مال من نیس..بعد خنده ام میگیره...میگم ..مگه قبل از دیشب مال تو بود؟ اصلا هیچوقت مال تو شدنی نبود...اما نمیدونی...تو دلم مال من بودی...عشقم صدات میکردم..و تموم لحظه های سختمو با فکر کردن به لحظه ی دیدنت سر میکردم...ولی الان نمیتونم تصور کنم اون لحظه رو...حس غریبگی دارم..به اندازه ای که تو دیشب نمیتونستی  دوست دخترم صدام کنی ..به همون اندازه که سختت بود...حس میکنم غریبه ام...حس میکنم هیچ جای  به قول خودت روزمرگیات نیستم...من اینجا به اندازه ی صبح بخیر گفتن دم غروب  دورم ازت...و یواش یواش اشکامو با کف دستم پاک میکنم...

نظرات 1 + ارسال نظر
ساناز دوشنبه 27 فروردین 1397 ساعت 22:54

چه تشابه سرگذشتی داریم اتفاقا!!!! هه هه هه!!!!
همینقدرررررر احمقانه!!!!
همینقدر مسخره!!!!
تو بعد 2.5 سال
من بعد 10 سال امروز حرف مشابهی شنیدم.....
نگران نباش تایمی که من گذاشتم چهار برابر تویه!!!! بدتر از اوضاع تو هم هست پس!!!
برو سجده شکر بجا بیار.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد