در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

11

وویس میفرستم برات...هی میخندم توی وویس ها...میگی قربون صدای خندیدنت بشم من...ولی نمیدونی ته وجودم پر از درده..نمیدونی بیشتر از روزایی که غمگین بودم و هی پیگیر حالم میشدی...داغونم..بیشتر از روزایی که لوس بودم و باهات دعوام میشد نابودم...نمیدونی اون پشت ها..اونی که وویس میفرسته ..و میخنده...چشماش پر از غم...

10

گاهی تنها سلاح یک زن میشود لوس بازی های بچه گانه..گاهی فقط میخواهی حسادتشو غلغلک بدی...میدونم کار اشتباهیه..ولی نیاز داری ببینی که اخم کرده برات..و یا نمیذاره کاریو انجام بدی..بارها سعی کردم توی این دوسال و نیم حسادتتو تحریک کنم و هر بار شکست خوردم...اونوقت امروز..درست سه روز بعد ناامیدی هم دست بردار نبودم..گفتم مهمونم ناهار...مهمون یه آشنای قدیمی..با اینکه قرار ناهارو فیکس کرده بودم ولی دلم؟؟ دلم میخواست بگی نرو ...بگی چه معنی داره همراه مرد غریبه بری بیرون...تو گفتی مراقب خودت باش...و من کلی استیکر هیجان و رقصیدن سند کردم...یعنی آهااااای من خیلی خوشحالم که دارم با اون رفیق بک پکرم میرم ناهار بیرون...تو اونطرف اقیانوس ها..نوشتی مراقب خودت باش..و بعد استیکر ذوق و شادی منو دیدی...اما منو ندیدی...منی که بغض کرده بودم تو اداره..و با بغض استیکرای رقصون میفرستادم...منی که میگفتم...لعنتی نمیشه یکبار...فقط یکبار منو برا خودت بدونی...و بگی نرو...بمون...برا من باش...

9

بی عزیزم

سه روز ازون شب کذایی گذشته...شبی که من واقعیتو عریان مقابلم دیدم..شبی که رویاهای شیرینی که با تو ساخته بودم نابود شد..و من فهمیدم که اگه روزی هزار بار با شادی لحظه ی دیدنتو تصور کنم..بازم فرقی به حالم نداره..فهمیدم من و تو پشت تکست مهربونیم با هم..منو و تو  میون شوخی های پشت تانگو میخندیم...تو حتی نمیتونی پشت ال سی دی گوشی به چشمام نیگا کنی و بگی دوست دخترتم..چطور تصور میکردم که وقتی اومدی ایران...میام فرودگاه...چطور تصور میکردم جلوی اونهمه آدم...جلوی مامان و بابات میتونم بپرم تو بغلت و همه جونتو غرق بوسه کنم...چطور تصور میکردم..اجازه میدی بغلت بگیرم و سرمو فرو کنم تو گودی گردنت و نفس بکشمت...چطور فکر میکردم تموم روازیی که اینجاییو با من میگذرونی....چه تصور شیرینی بود...تموم این دو سال و نیم...تموم شب هایی که قبل خواب...لحظه ی دیدنتو به تصویر میکشیدم و از شدت هیجان ضربان قلبم روی هزار میرفت...

بی عزیز..راستشو بخای من زیادی تو رویا رفته بودم..وگرنه اونروزی که ناچار شدی از دوس دختر اولت بگی و چشمات پر اشک شد..همون روز باید میفهمیدم ..من اصلا وجود خارجی ندارم برای تو...تو توی گذشته موندی و خواهی موند...

حالم؟؟ همچنان عاشقتم و قلبم با دیدن عکست به تپش میوفته...هنو وقتی عکستو میبینم تموم جونم گر میگیره و گونه ام سرخ میشه...ولی حفره ی خالی وجودم پر از درده..دستام ؟ انگار کن کوه یخه..

8

عکس میفرستیم برای هم...طبق عادت توی تموم این سالا..به عکست خیره میشم..انگشتامو میکشم رو صورتت..و ته دلم یه حجم از غصه میپاشه...میخندم و باهات حرف میزنم...میخام قلب شکستمو پشت خنده هام پنهون کنم...میخام نخونی از تو چشمام که چقد تنها شدم بعد از دیشب..که دیگه هیچ امیدی ندارم..هیچ شادی..هیچ انتظار برای اومدن یه روز قشنگ...

7

صبح بخیر میگی ...غروبه اینجا ولی برای تو تازه خورشید طلوع کرده..فاصلمون اینهمه است؟؟ به اندازه ی کیلومترها از هم دوریم...پشت اقیانوس هایی...به اندازه نه ساعت و نیم اختلاف ساعت از هم دوریم..به اندازه ی صبح بخیر دم غروب خورشید از هم دوریم...صبح بخیر میگی وقتی من چای عصرمو پشت لپ تاپ میخورم..ته دلم میگه .." مال من نیس...مال من نیس.." یه ور تنم بی حسه...یه حفره ای از دیشب تو وجودم پیدا شده...پر از خالی ام..به صبح بخیر گفتنت نگاه میکنم و یکی تو دلم میگه  مال من نیس..بعد خنده ام میگیره...میگم ..مگه قبل از دیشب مال تو بود؟ اصلا هیچوقت مال تو شدنی نبود...اما نمیدونی...تو دلم مال من بودی...عشقم صدات میکردم..و تموم لحظه های سختمو با فکر کردن به لحظه ی دیدنت سر میکردم...ولی الان نمیتونم تصور کنم اون لحظه رو...حس غریبگی دارم..به اندازه ای که تو دیشب نمیتونستی  دوست دخترم صدام کنی ..به همون اندازه که سختت بود...حس میکنم غریبه ام...حس میکنم هیچ جای  به قول خودت روزمرگیات نیستم...من اینجا به اندازه ی صبح بخیر گفتن دم غروب  دورم ازت...و یواش یواش اشکامو با کف دستم پاک میکنم...